♥عاشق دیوونه♥

طعم شور اشکامو احساس میکنم

طعم تلخ جدایی بدتره...خیلی بد...

اخه مگه می تونم از تویی که تمام دنیامی بگذرم؟

تو واسم مثل نفسی اگه بری می میرم

اخه مگه می تونم تورو کنار یکی دیگه ببینم و دم نزنم؟

میسوزم...میمیرم...قلبم اتیش میگیره...

نمیتونم...نه...نمیتونم...

بخدا نمیتونم دوریتو تحمل کنم

اشکام دارن میریزن

واست مهم نیست...میدونم...

خیلی سخته...خیلی سخته ازت جدا باشم...

تو تموم رویامی...دنیامی...نفس هامی...

مگه می تونم بدون تو بمونم؟

میخوام...ولی نمیتونم...

هه...انتظار سختیه که درکم کنی...

تو که عاشق نیستی

منم که عاشقم

عاشق...یه عاشق دیوونه...

نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 22:41 توسط عاشق دیوونه| |

کاش از اول می فهمیدم تو مال دیگرونی

کاش از اول می فهمیدم تو با من نمی مونی

کاش از اول می دونستم تو سهم من نمیشی

کاش می فهمیدم که تو از عشق من گریزونی

کاش...کاش...کاش...

از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی

تو اون فرشته ی پاکی که من فکر می کردم نبودی

می دونم هر جا که هستی با هر کسی نشستی

به راحتی فراموشم می کنی تو به زودی

خدا...خدا...خدا...

زدم کنار خیابون

اشکام رو صورتم روان بودن

دل منم گرفته بود مثل دل آسمون

گریه می کردم گریه می کرد

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی 

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

داشبوردو باز کردم

عکس تو اونجا بود...

عکستو بغل کردم

زار میزدم زار...

کاش از اول می فهمیدم تو مغروری

کاش می دونستم از دنیای من دوری

کاش اروم اروم از قلب من می رفتی

چه دروغای شیرینی به من می گفتی

وای...وای...وای...

دلم می سوزه ...

دلم میسوزه واسه خودم

چون هنوز عاشقتم

تو رفتی ...

با دیگری خوشی...

اما من...

وای خدای من...

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی 

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

با صدای بلند می خوندم...

من که عاشق بودم تو نفهمیدی

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی 

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

هیچ وقت نفهمیدی

هیچ وقت نفهمیدم

تو نفهمیدی چقدر عاشقت بودم

و من نفهمیدم چقدر دروغ گویی...

خدایااااااااااااااااااااا

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:47 توسط عاشق دیوونه| |

هنوز صدات تو گوشمه

لحظه ای که گفتی دیگه دوستم نداری روبرومه

زبونم بند اومده بود

نمی دونستم چی بگم

فقط زل زدم تو چشات

نگات کردم

برای اخرین بار...

باورم نمیشد خودت باشی

یعنی این تویی؟

یعنی باور کنم؟

تویی که زمزمه های عاشقونت هنوز فراموشم نشده؟

تویی که می گفتی عاشقمی؟

تویی که می گفتی ترکم نمی کنی؟

نه ... نه ... باورم نشد

هنوزم...

هنوزم باورم نمیشه

چیزی ندارم بگم جز گلایه

تو رفتی...

همین...

به همین سادگی...

فقط...

فقط میخوام بگم...

دلم برات تنگ شده

تنگ شده... 

نوشته شده در دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:38 توسط عاشق دیوونه| |

لحظه رفتنت جلو چشامه

دوباره دلم برات تنگ شده

گفتی میخوای بری

گفتی عاشق یکی دیگه شدی

خندیدم ...

گفتم اشکالی نداره

منم زیاد بهت وابسته نبودم

اما...

اما اینا رو گفتم ناراحت نشی

واسه اینکه با خیال راحت بری

نخواستم دلتو غصه بگیره

وقتی رفتی گریه کردم

نمی تونستم جلو راه تو بگیرم

دروغ گفتم لعنتـــــی

دوست داشتم

دوست دارم

تو هیچی نمیدونی...

دلم برات تنگ شده

از دست دلم...

دلم... 

نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:20 توسط عاشق دیوونه| |


آخرين مطالب
» دوست دارم
» عاشق دیوونه
» تنها
» راحت
» دل بریدی
» کاش...
» تویی باعث...
» خاطرات
» تو می دانی؟
» قربانی
» نامه
» فرشته ی پاک
» این تویی؟
» لبخند شیک
» برو
» از دست دلم
» نباید گریه کنم
» خنده ی خیالی
» گفتی...
» پاییز

Design By : RoozGozar.com