♥عاشق دیوونه♥

 سلام  عاشق  های دیوونه

 این وبلاگ مال یه عاشق دیوونست

 یه عاشق که با وجود نامردی که در حقش شد با این که خیلی تلاش کرد عشقشو تو قلبش بکشه

 اما هنوز عاشقه عاشق کسی که در حقش نامردی کرد

 اخه عاشق...

 یه عاشق دیوونه...

 دوستان عزیز خواهشا از مطالب این وبلاگ کپی برداری نکنید میدونم ارزش کپی برداشتنم  ندارن

 ولی چون دل نوشته های منه و خودم همه مطالبشو مینویسم خواهش میکنم کپی برداری نکنید

 من این وبلاگ ساختم تا هر وقت دلم گرفت بیام اینجا و درد و دل کنم

 پیگیری قانونی  و این جور چیزا نداریم

 اما ازتون خواهش کردم فقط خواهش

 دوستتون دارم قربونتووووووووووووون

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1398برچسب:,ساعت 22:11 توسط عاشق دیوونه| |

هنوزم به پات نشستم

هنوزم امید دارم که برگردی

هنوزم عاشقتم

اخه تو کجایی؟...کجایی؟

کجایی بیای ببینی دلم شکسته

کجایی ببینی چشمام پره اشکه

چشمایی که میگفتی اگه ناراحت باشن...اگه اشک بریزن...میمیری

نیستی...رفتی...خرد شدم...شکستم...

تو ازم بریدی...

ولی هنوز تو قلبمی...تو ذهنمی...

هنوز عاشق چشماتم

چشمایی که ذل میزد تو چشمام

میگفتن دوستم داری

پس اون چشما کجان؟

اون چشمایی که بهم ارامش میدادن کجان؟

اون دستایی که دستامو میگرفتن و من احساس میکردم با گرفتنشون خوشبخت ترینم کجان؟

دیگه نیستی...

نباید امید الکی داشته باشم...

میدونم...

اما با همه کارایی که در حق من و قلب عاشقم کردی

با اینکه غرورمو...قلبمو...احساساتمو...خرد کردی...شکستی...

هنوزم دوست دارم...

دوست دارم...

نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:58 توسط عاشق دیوونه| |

طعم شور اشکامو احساس میکنم

طعم تلخ جدایی بدتره...خیلی بد...

اخه مگه می تونم از تویی که تمام دنیامی بگذرم؟

تو واسم مثل نفسی اگه بری می میرم

اخه مگه می تونم تورو کنار یکی دیگه ببینم و دم نزنم؟

میسوزم...میمیرم...قلبم اتیش میگیره...

نمیتونم...نه...نمیتونم...

بخدا نمیتونم دوریتو تحمل کنم

اشکام دارن میریزن

واست مهم نیست...میدونم...

خیلی سخته...خیلی سخته ازت جدا باشم...

تو تموم رویامی...دنیامی...نفس هامی...

مگه می تونم بدون تو بمونم؟

میخوام...ولی نمیتونم...

هه...انتظار سختیه که درکم کنی...

تو که عاشق نیستی

منم که عاشقم

عاشق...یه عاشق دیوونه...

نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 22:41 توسط عاشق دیوونه| |

تنهام

تنها تر از همیشه

نمیخوام تنها باشم

سهم من این نیست

یکی به دادم برسه

چرا هیچ کس دردمو نمی فهمه؟

میخوام برم یه جا داد بزنم خدا...خدا کمکم کن...

خسته شدم...خستم...از زندگی خستم...خلاصم کن...

اشکام می ریزن رو گونم

دلم پر از غصه شده

تنهای تنهام

پس چرا کسی نیست کمکم کنه؟

چرا هیچکس به حرفام گوش نمی کنه؟

چرا هیچ کس نیست سرمو بزارم رو شونش و گریه کنم؟

چرا هیچکس نیست ارومم کنه؟

بگه من اینجام...تنهات نمیزارم...توکلت به خدا باشه...همه چی درست میشه...درست...

فقط من موندم...تنها...

خدایا خودت کمکم کن...خدا...

خیلی تنهام

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 23:1 توسط عاشق دیوونه| |

بدون من راحتی؟

بدون من خوشحالی؟

اصلا به یادم هستی؟

منو یادت میاد؟

بگو...بگو گاهی وقتا بهم فکر می کنی

بگو گاهی اوقات به یادم میوفتی...هر چند کم...

می دونم خوشحالی

بدون من راحتی...خیلی...

ولی می خوام بدونم اگه منو ببینی میشناسیم؟...نه؟...

بدون تو راحتم؟

نمی دونم...یعنی...می خوام راحت باشم

اما...نمیشه...

هر روز بهت فکر می کنم...هر دقیقه...

با یادت روزمو سر می کنم

اخرین بار رو یادم میارم

با یاد اوردنش هر لحظه خرد میشم...می شکنم...

باشه...بدون من راحت باش...

راحت...راحت...

نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:6 توسط عاشق دیوونه| |

تو از من دل بریدی

احساساتمو نادیده گرفتی

خیلی زود رفتی و پا گذاشتی رو قلبم

اشکامو ندیدی...شاید نخواستی ببینی

دیدی شکستم...خرد شدم

واست مهم نبود...رفتی

بهم گفتی ببخشید

همین؟

واقعا لیاقت دل عاشق من همین بود؟

یعنی همین قدر واست ارزش داشت؟

خیلی راحت ازم گذشتی

با یه ببخشید...حق با توست

ببخشمت؟...حق با منه؟

این به چه دردم میخوره؟

دل شکستمو اروم میکنه؟

اینا رو گفتی عذاب وجدان نداشته باشی؟

اینا رو گفتی که فکر کنم حداقل ازم معذرت خواست؟

اره؟...هه...فکر نمی کردم همچین کاری کنی

هرگز...هرگز...

نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:15 توسط عاشق دیوونه| |

کاش هیچ وقت اون روز نمی اومد

اون روزی که تو رفتی رو نمیگم

اون روزی رو میگم که دیدمت

اون روزی که عاشقت شدم

اون روزی که گفتی دوستم داری

اره...می دونم اون روزا یادت نیست

ولی من...خوب یادمه ...خیلی خوب یادمه

کاش هیچ وقت باهات اشنا نمی شدم

کاش هیچ وقت عاشقت نمی شدم

می دونم...ارزوهای محالند

اون روزا گذشتن

ولی کاش اصلا نمی اومدن تا بگذرن

کاش نمی اومدن که حالا مجبور باشم فراموشت کنم

کاش نمی اومدن که حالا قلبم شکسته نمی شد

کاش...کاش...

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:52 توسط عاشق دیوونه| |

تویی باعث غمی که مهمون دلم شده

تویی باعث اشکایی که هر شب رو گونه هام می چکه

تویی باعث ترک خوردن قلب عاشقم

تویی باعث نادیده گرفته شدن احساساتم

تویی باعث اینکه بعضی وقتا به خودکشی فکر می کنم

تویی باعث اینکه دیگه لبخند به لبم نیومده

تویی باعث اینکه دیگه نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم

تویی باعث سرد شدن دلم

تویی باعث افسرده شدنم

تویی باعث تمام روزای بدی که دارم میگذرونم

تویی باعث اینکه از زندگیم بیزارم...بدم میاد زنده بمونم

میخوام بمیرم...

باعثش تویی

تو...

 

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:58 توسط عاشق دیوونه| |

با تو خیلی خوشحال بودم

همش می خندیدم

شاد بودم

اما همیشه...

ته قلبم احساس می کردم این شادی دوامی نداره

یه حسی بهم می گفت همه ی خوشحالیم از بین میره

سعی می کردم بهترین خاطرات رو با تو داشته باشم

خاطرات شیرین...خاطرات خوب...به یاد ماندنی

اما حالا همون خاطراتن که منو عذاب میدن

همونان که باعث میشن ناراحت شم

حالا دیگه برام قشنگ نیستن

وقتی یادت میارم قلبم میگیره

از اون همه خیالاتی که داشتم...رویاهام...

چی میخواستم...چیشد...

واقعا عذاب اورن

اون خاطراتو نمیخوام

نمیخوامشون 

نمیخوام...

نوشته شده در جمعه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:51 توسط عاشق دیوونه| |

نمی گویم از تو گله ای ندارم

چرا...گله دارم

خیلی هم گله دارم

صدایت کردم نشنیدی

عشقم را دور انداختی

دلم را زیر پاهایت له کردی

اما من نمی دانم چرا...؟

نمی دانم چرا من هنوز هم عاشقتم

تو می دانی؟

تو می دانی چگونه فراموشت کنم؟

تو می دانی چگونه عاشقت نباشم؟

تو می دانی...چگونه؟

می دانی؟

دارم دیوانه می شوم

باز هم امید دارم

امید به برگشتنت...

می دانم که بر نمی گردی

بگو چه کنم؟

بگو...

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:55 توسط عاشق دیوونه| |

فکر می کردم اخر قصه ی عشقمون

یه پایان شیرین باشه

خیلی رمانتیک...عاشقونه

فکر نمی کردم اینطوری بشه

فکر نمی کردم ترکم کنی

فکر نمی کردم تنهام بزاری

نه...نه...

فکر می کردم محاله قلبمو بشکونی

فکر می کردم خیلی دوستم داری

اشتباه فکر می کردم

وقتی رفتی فهمیدم

فهمیدم تو هیچ فرقی با دیگران نداری

فهمیدم تو هم مثل بقیه ای

اره...تو رفتی

حرفات دروغ بود

قربانی این بازی منم

قربانی بازی که برای تو سرگرم کننده بود

هیچ ضرری به تو نرسید

اما من...

من قربانی شدم

قربانی عشق تو...

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:50 توسط عاشق دیوونه| |

همه ی نامه هایم خطاب به توست

به تویی که رفته ای

قلب من را شکسته ای

تویی که نیستی تا ببینی حالم را

نامه هایم برای توست

اما تو که نیستی تا ان ها را بخوانی

پس برای که می نویسم؟

برای تویی که هرگز بر نمی گردی

برای تویی که با رفتنت من را تمام کردی

به من می گویند دیوانه شده ام

چون برای تو می نویسم

چون تو را دوست می دارم

در حالی که تو...

آری... من دیوانه ام

بگزار دیوانه صدایم کنند

اما من همچنان می نویسم

نامه هایی که خطاب به توست

نامه هایی که تو را صدا می زنند

نامه های من برای تو

می نویسم...

باز هم نامه می نویسم...

نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:45 توسط عاشق دیوونه| |

کاش از اول می فهمیدم تو مال دیگرونی

کاش از اول می فهمیدم تو با من نمی مونی

کاش از اول می دونستم تو سهم من نمیشی

کاش می فهمیدم که تو از عشق من گریزونی

کاش...کاش...کاش...

از فکر و قلبم تو نمیری که به همین زودی

تو اون فرشته ی پاکی که من فکر می کردم نبودی

می دونم هر جا که هستی با هر کسی نشستی

به راحتی فراموشم می کنی تو به زودی

خدا...خدا...خدا...

زدم کنار خیابون

اشکام رو صورتم روان بودن

دل منم گرفته بود مثل دل آسمون

گریه می کردم گریه می کرد

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی 

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

داشبوردو باز کردم

عکس تو اونجا بود...

عکستو بغل کردم

زار میزدم زار...

کاش از اول می فهمیدم تو مغروری

کاش می دونستم از دنیای من دوری

کاش اروم اروم از قلب من می رفتی

چه دروغای شیرینی به من می گفتی

وای...وای...وای...

دلم می سوزه ...

دلم میسوزه واسه خودم

چون هنوز عاشقتم

تو رفتی ...

با دیگری خوشی...

اما من...

وای خدای من...

این همه عاشق بودم تو نفهمیدی

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی 

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

با صدای بلند می خوندم...

من که عاشق بودم تو نفهمیدی

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

من که عاشق بودم تو نفهمیدی 

با تو صادق بودم تو نفهمیدی

هیچ وقت نفهمیدی

هیچ وقت نفهمیدم

تو نفهمیدی چقدر عاشقت بودم

و من نفهمیدم چقدر دروغ گویی...

خدایااااااااااااااااااااا

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:47 توسط عاشق دیوونه| |

هنوز صدات تو گوشمه

لحظه ای که گفتی دیگه دوستم نداری روبرومه

زبونم بند اومده بود

نمی دونستم چی بگم

فقط زل زدم تو چشات

نگات کردم

برای اخرین بار...

باورم نمیشد خودت باشی

یعنی این تویی؟

یعنی باور کنم؟

تویی که زمزمه های عاشقونت هنوز فراموشم نشده؟

تویی که می گفتی عاشقمی؟

تویی که می گفتی ترکم نمی کنی؟

نه ... نه ... باورم نشد

هنوزم...

هنوزم باورم نمیشه

چیزی ندارم بگم جز گلایه

تو رفتی...

همین...

به همین سادگی...

فقط...

فقط میخوام بگم...

دلم برات تنگ شده

تنگ شده... 

نوشته شده در دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:38 توسط عاشق دیوونه| |

چشامو می بندم

صورتت رو به رومه

با یه لبخند شیک

با یه نگاه خوشحال

با چشایی که دوست داشتن ازشون می باره

تو چشات عشقه

اینو میدونم

اما...

اما چه خیال خامی داشتم

فکر می کردم عشقت مال منه

منو دوست داری

نمی دونستم...

عشقت مال یه نفر دیگست ... نه مال من

چشامو باز می کنم

اشتباه نمی بینم

این تویی

با یه لبخند شیک

دستت تو دست عشقت

چشات عاشقه عاشق کسی که دستش تو دست تو

تو که می خواستی بری

چرا منو نابود کردی؟

هنوزم نمیدونم

چرا؟

چرا...

نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:48 توسط عاشق دیوونه| |

داشتم تو خیابون قدم میزدم

بی اختیار دوباره رفتم...

به جای قرار

چشمام پر اشک شد

تو رو اونجا دیدم

اومدم جلو

خواستم دستاتو بگیرم

نبودی...

خیال بود...

هر جا نگاه می کنم تو رو می بینم

همه جا هستی

تو ذهنم

تو خاطراتم

تو قلبم...

فراموشت نکردم

همیشه به یادتم

نمیخوام بهت فکر کنم

میخوام فراموشت کنم

تو که رفتی از پیشم

پس از ذهنم

از خاطراتم

از قلبمم برو...

خواهش می کنم برو...

برو... 

نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:14 توسط عاشق دیوونه| |

لحظه رفتنت جلو چشامه

دوباره دلم برات تنگ شده

گفتی میخوای بری

گفتی عاشق یکی دیگه شدی

خندیدم ...

گفتم اشکالی نداره

منم زیاد بهت وابسته نبودم

اما...

اما اینا رو گفتم ناراحت نشی

واسه اینکه با خیال راحت بری

نخواستم دلتو غصه بگیره

وقتی رفتی گریه کردم

نمی تونستم جلو راه تو بگیرم

دروغ گفتم لعنتـــــی

دوست داشتم

دوست دارم

تو هیچی نمیدونی...

دلم برات تنگ شده

از دست دلم...

دلم... 

نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:20 توسط عاشق دیوونه| |

تو دیگه رفتی

نباید گریه کنم

عشقم بودی ولی رفتی

تو دل یکی دیگه نشستی

چشم براه نشستنم بسه

دیگه دل داغونم باید دست از سرت برداره

تو خوشی...حال منو نمی دونی

رفتی

نباید گریه کنم

دیگه تمومه

تنها می مونم

اخه دیگه عاشق کس دیگه ای نمیشم

اختیار اشکامو ندارم

اخه خیلی واسم عزیز بودی

یادت می افتم

دلم اتیش می گیره

ولی باید طاقت بیارم

اخه تو دیگه نمیای

باید تمومش کنم

گریه نمی کنم

نباید گریه کنم 

نوشته شده در یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:35 توسط عاشق دیوونه| |

صدایی می شنوم

صدای خنده است

صدایی که خیلی وقت است نشنیده ام

از روز رفتنت

انگار مرده ام

خنده به لبانم نیامده است

فراموش شده ام

خیال است

صدای خنده نیست

که میتواند باشد

هیچ کس

تنهایم...تنها...

تو می دانستی نباشی

هیچ چیز نیستم

ولی رفتی

رفتی و مرا نابود کردی

صدای خنده قطع نشده است

کیست؟

خنده است

خنده ی خیالی... 

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:20 توسط عاشق دیوونه| |

 گفتی که نخواهی رفت

 خواهی ماند

 تا ابد دوست خواهی داشت

 اما تمام نرفتن ها را رفتی

 تمام ماندن ها را نماندی

 تمام دوست داشتن ها را...

 رها کردی

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:3 توسط عاشق دیوونه| |

  پاییز بود

 تو خیابون

 دست تو دست هم

 با هم قدم می زدیم

 برگ های زیر پامون خشخش می کردند

 لبخند رو لبامون

 با هم حرف می زدیم

 از روزای خوش

 از با هم بودنمون

 از دوست داشتنمون

 نگام می کنی

 میگی عاشقمی

 ترکم نمی کنی

 دوستت دارم

 دوستم داری

 همه چی خوبه

 همه چی رنگی

 حالا...

 دوباره پاییز شده

 تو خیابونم

 ولی تنهام

 دیگه تو نیستی

 رفتی

 تنهام گذاشتی

 هنوز برگ ها زیر پام خشخش می کنند

 اما لبخند نیست

 دستی نیست که بگیرمش

 کسی نیست که باهاش حرف بزنم

 تنهام...

 هیچکس نیست

 هیچکس...

نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:19 توسط عاشق دیوونه| |

 می نویسم

 از اغاز دوستی

 از اغاز دوستت دارم هایمان

 از اغاز عاشق شدمان

 از اغاز روزی که دوستت دارم را در گوشم زمزمه کردی

 اشک هایم روان است

 می نویسم

 از همه چیز...از همه جا...از همان روز...از همان نگاه...

 می نویسم...می نویسم...می نویسم...

 به یاد می اورم

 لحظه رفتنت را

 هنگامی که گفتی دگر دوستم نداری

 روی اسم من خط کشیدی

 فراموشم کردی

 دوستی به پایان رسید

 تمام شد...تـــــــمام

 دفتر به پایان رسید

حرف های ناگفته ام...نه...

 هنوز روی دلم سنگینی می کند

 نگاه اخرت

 خاطراتت

 و حتی...عشقت...

 نمی دانم چه کنم؟

 خسته ام...خسته...

 نمیتوانم فراموشت کنم...نه...

 نمی توانم...

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:22 توسط عاشق دیوونه| |

 کنار دریام

 روی ساحل

 همون جای همیشگی

 همون جایی که برای اولین بار...

 برای اولین بار بهم گفتی دوستم داری

 گفتی عاشقمی

 همیشه عاشقم میمونی

 دیگه اونجا شد میعادگاه ما

 همیشه همدیگه رو اونجا می دیدیم

 کنار هم

 لب دریا

 زمزمه های عاشقونت

 چه روزایی بود

 پر از عشق و خوشی

 دنیام رنگی شده بود

 همیشه می گفتی تا اخرش باهامی

 اما...

 حالا کجایی؟

 من همون جام

 کنار دریام

 روی ساحل

 همون جای همیشگی

 ولی تو نیستی

 تو که گفتی تا اخرش باهامی

 پس چرا جا زدی؟

 تو نیستی...

 یعنی این پایان زندگی است؟

 این...پایان من است...

 پایان من... 

نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:3 توسط عاشق دیوونه| |

 گفتی دوستم داری

 گفتی همیشه پیشم می مونی

 نگفته بودی میری

 نگفته بودی تنهام میزاری

 اسمتو رو قلبم نوشتی

 گفتی بزار همیشه اسمم رو قلبت بمونه

 چون میخوام فقط برای من بتپه

 چون میخوام همیشه عاشقم بمونه

 اخه ما همیشه با هم می مونیم

 اما من نمیدونم 

 حالا که نیستی

 حالا که رفتی

 حالا که تنهام گذاشتی

 حالا که با یکی دیگه هستی

 اسمتو چی کار کنم؟

 اسمت هنوز رو قلبمه

 هنوز قلبم بخاطر تو میتپه

 هنوزم عاشقته

 تکلیف قلب من چیه؟

 قلبی که اسم تو روشه 

نوشته شده در دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:57 توسط عاشق دیوونه| |

 تو می روی

 به دور دست ها

 قلب مرا نمی بینی که چگونه زیر پای سرنوشت له شده است

 آری این قلب من است

 قلب من...

 قلبی که اکنون شباهتی به قلب ندارد

 شکسته است

 پژمرده است

 مرده است...مرده...

 تو با قلب من چه کردی؟

 نمی دانم...

 شاید تقصیر تو نبود

 تقصیر سرنوشت...

 گویی او ما را به بازی گرفته بود

 ما عادت داریم

 همه چیز را به گردن سرنوشت می اندازیم

 پس بزار این بار هم بگویم

 تقصیر کیست؟

 تقصیر سرنوشت...

نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:24 توسط عاشق دیوونه| |

 چشامو می بندم

 نمیخوام ببینم

 نمیخوام ببینم با دیگری هستی

 میخوام خوش باشم

 میخوام با خاطراتم باشم

 میخوام باور کنم

 دوست دارم

 تو مال منی

 تو فقط منو دوست داری

 تو دروغ نمیگی

 تو فقط منو میخوای

 خودت گفتی یادته؟

 نمیخوام چشامو باز کنم

 تو خوبی نمیخوام بدی تو ببینم

 نمیخوام نامردی تو ببینم

 نمیخوام...نـــــــــــــه...نمیخوام

 تو مال منی 

 فقط مـــــــــــــن...مگه نه؟

 نمیخوام باور کنم... نــــــــه

 نمیشه...لعنتـــــــــــــــی...نمیشه...

 دارم با چشم های خودم میبینم...اخه چـــــــــرا؟

 یعنی همه حرفات دروغ بود؟

 بگو نه...خواهش می کنم بگو نه

 نگی من می میرم...می میرم

 نمیشه...اره این حقیقت...

 یه حقیقت تلـــــــــــخ

 

 

 

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:16 توسط عاشق دیوونه| |

 ازم قول گرفت همیشه عاشقش بمونم فقط واسه اون بمونم هیچ وقت ترکش نکنم بهش قول دادم  اما...

 اما وقتی از اون خواستم اونم همین قول رو به من بده حرف رو عوض کرد

 تعجب کردم ولی حرفی نزدم یه حسی بهم می گفت پیشم نمی مونه

 حالا اون نیست عاشق یکی دیگه شده مال اون شده ترکم کرده ولی من...

 ولی من هنوزم رو قولم موندم اون رفت چون قولی نداده بود که به پاش بمونه

 حرفاش همه الکی بود همه حرفاش دروغ بود

 اون رفت منو تنها گذاشت حالا با یکی دیگه خوشه

 هــــــــــــــــــــی روزگــــــــــــــــــــــــار

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:55 توسط عاشق دیوونه| |

 تو پارکیم

 زیر بارون

 من میخندم تو میخندی

 خوشحالم از این که با تو ام با همیم

 روز به روز عشقم به تو زیاد تر میشه

 شدی تموم وجودم

 به پایانش فکر نمیکنم یا اگه هم فکر کنم...

 یه پایان خوش می بینم

 نگات تو نگام ذل زدیم تو چشم های هم

 عاشقیم عاشق هم

 زیر بارونیم سرما احساس نمی کنم

 چون با توام با تو...

 یه بوسه از لبام میگیری

 عاشق ترم می کنی

 کتتو میندازی رو دوشم

 زیر گوشم میگی الان میام و میری

 الان خیلی وقته که از اون موقع میگذره

 هنوز زیر بارون منتظرتم

 تو رفتی و هرگز نیومدی

 من موندم تنها

 ولی هنوز همون جام تو پارک زیر بارون...

 بیا که منتظرتم

 بیا...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:53 توسط عاشق دیوونه| |

 خیانت

 اه! چه واژه ی آشنایی

 واژه ای که هر روز با آن سر می کنم

 هر روز به من خیانت می کنی

 می دانم

 میدانم با او می خندی

 با او شادی

 تمام هستی ات شده او

 اما...

 اما دردناک تر از همه این ها این است که هنوزم...

 هنوزم وقتی با دانستن همه این چیزها به اعماق قلبم رجوع می کنم فقط...

 فقط تو را در آن می بینم

 فقط تو...

 دردناک است...

 دردنـــــــــــــــاک

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:19 توسط عاشق دیوونه| |


آخرين مطالب
» دوست دارم
» عاشق دیوونه
» تنها
» راحت
» دل بریدی
» کاش...
» تویی باعث...
» خاطرات
» تو می دانی؟
» قربانی
» نامه
» فرشته ی پاک
» این تویی؟
» لبخند شیک
» برو
» از دست دلم
» نباید گریه کنم
» خنده ی خیالی
» گفتی...
» پاییز

Design By : RoozGozar.com